می گفتن دل شکستن هنر نمی باشد!

مکان ایستگاه اتوبوس:

نگاهش مثل بقیه به این ور وانور نبود مستقیم زمین رو نگاه می کرد و گه گاهی هم به انتهای خیابون، تیپش زیاد تابلو نیود...اما راحت فهمیدم از خودمونه!!! یکم این پا اون پا...شاید ناشیانه بود و بدون فکر گفتم: ببخشید شما ترنسی؟ جاخورده بود طوریکه گفتم شاید اشتباه کردم

- چطور مگه؟

-هیچی ببخشید منظوری نداشتم

اتوبوس دیر کرده بود.ساعت 8 همیشه همینطوریه.

-ببخشید شما از کجا ترنسا رو می شناسید؟

-خوب من خودم ترنسم.

انگار بهش تضمینی دادم که می تونه اعتماد کنه:

-خوب آره منم ام تو اف هستم. خیلی بی محابا سوال کردید، می دونی که نمی شه به هرکسی اعتماد کرد داشتم سر و وضعت رو نگاه می کردم حس کردم شاید توام....آخه می دونی هرکسی نمی دونه ترنس یعنی چی.

وقتی سوار شد با اینکه وسط اتوبوس جا بود رفت و کنا ر ردیف آخر ایستاد

مکان مطب دکتر

اونقدر کفشهاش رو نگاه کرد که گفتم از جاش بلند شه سرگیجه می گیره و می افته. یه لحظه چشم تو چشم شدیم انگار از من هم واهمه داشت.دوباره سرش رو انداخت پایین و خورد به یکی از مریضا!

مکان اینترنت

کامنتای وبلاگش رو خوندم: انواع و اقسام فربون صدقه های مبالغه آمیز انگار اینجا هم نمی تونن راحت باشن، انگار همه جا مثل یه بره اسیر گله گرگها شده اند.یه زمانی تو چت رومها هم می گشتم وقتی اسم یه دختر اضافه می شد همه بهش حمله ور می شدن!!!!

ستاره، دلارام و...و...چرا توی دنیای مجازی هم باید بترسن، راحت نباشن، تو ذوقشون بخوره، هرچی هرکس به ذهنش می رسه براشون بنویسه!

خیلیا هستن که کل وبلاگشون از افکار و ذهنیتشون پر میشه و چون برامون قابل درکه راحت می خونیم و با لبخندی و آهی صفحه رو می بندیم...اما چرا وقتی یه خورده اوضاع فرق می کنه به خودمون اجازه می دیم هر توهینی رو نثار طرف کنیم؟

اصلاً می دونی چیه؟ یکی پیدا شده جلب توجه کنه، یکی اومده همش از دنیا و مردمش به ناحق گله کنه و خودش رو بدبخت جابزنه، یکی پیدا شده که مریضه می خواد با مظلوم نمایی خودش رو مطرح کنه ، یکی خوشی زده زیر دلش کاه مشکلش رو کوه کرده وبلاگ نوشته، یکی منحرفه و نقشه های شوم در سر داره و برای شما انسانهای پاک دام گسترانیده! و...و.... شما که اهلش نیستی و گول این حرفا رو نمی خوری و ازین آدما بیزاری و از خوندن حرفهاشون یه جوریت میشه، بنده خدا مگه مجبوری وقتت رو هدر بدی؟ می دونی نه بی احترامی یا نصیحت تو اون آدم رو تغییر می ده و نه نوشته اون آدم حس خوبی برات ایجاد می کنه. پس مرحمت فرموده اون علامت ضربدر بالا رو کلیک کنید و خلاص! که هم این دنیا به نفعت میشه و هم برای اون دنیا دلی رو نشکستی.

تازه اگر هم خیلی باحالی و بانمک برو استعدات رو جایی خرج کن که باهات کل بیاندازن و بتونی شکوفاتر شی.

 خلاص

شاید یه رد پای آشنا بهانه ای شد تا بازم بنویسم و بخونی: و اما بعد!

هرچند به نظر خودم تلخ تر و تلخ تر میشه، وقتی یادم می افته دنیای آدما دوتا جعبه هست یکی روش نوشته مذکر یکی مونث! هی تو..... می خوان به زور بذارنت تو یکی از جعبه ها، تا بتونی وارد گود بشی...تا وفتی این بیرونی حتی اگه اونقدر بزرگ شده باشی که خودت برای خودت تصمیم بگیری بازم حق بازی کردن نداری!

آشنای دور یادته: بیست سالی بود که یاد گرفته بودم باید به هرقیمتی از یه برچسب ناجور فرار کنم و بهانه دست کسی ندم اما خوب بالاخره یه وقتا لو می رفتم...شاید انتخاب اون تاکتیک اشتباه بود: میشه به نفر اول حکومت خوابگاه نزدیک شد تا از شر تهمتها دور شد و روزگار گل و بلبلی داشت! غافل ازینکه داستان جدیدی پیش میاد: ابراز محبت فراوان رییس خوابگاه ظاهراً خوب بود اما ازونجا که برای ما بیشتر چیزا برعکس عمل میکنه

 مشکل شد دوتا! دوباره زمزمه ها داشت شروع می شد، می دونستم برای حراست دانشگاه کوچکترین بهانه کافیه...یادته بهترین کار این بود که از خوابگاه بریم....یادته آخر ترم بود و تغییر رفتار دادم چون دلیلی نداشت جلوی 26 جفت چشم منتظر لبخند تحویل بدم و بساط نخودچی خورون راه بیافته!

یادته بهانه ای دستش اومد تا روز امتحان چشم مارو به جمال حراست روشن کنه....هروقت یادم میافته خدا رو به خاطر معجزه خلاصی ازون وضع شکر می کنم،هرچند اون امتحان رو نه یکبار بلکه 2بار با کله افتادم!!!!!! شاید آخرین حرفی بود که ازون آدم توی خوابگاه شنیدم، نفهمیدم تهدید بود یا یه جورایی آخرین تیر کمانش: رفتارت رو عوض کن هرطور می تونی باید عوض بشی، یه دوستی شبیه تو داشتم که اونقدر عاقبتش بد بود که نمی تونم برات بگم! فقط سعی کن عوض شی چون دوستت دارم می گم بخوای اینطوری بمونی عاقبت خوشی نداری!!!!!!

خدایا تقدیرم را زیبا بنویس. کمک کن آنچه تو زود خواهی؛ من دیر نخواهم. و آنچه تو دیر خواهی؛ من زود نخواهم.