منم بی خبرم!

صبح كه بيدار ميشي باز خودتي و زندگي، فكر و خيال ول كنت نيست چون بايد امروز رو هم براي فردا بگذروني، انگار هيچ امروزي رو براي خودش تجربه نكردي! انگار همه آدماي دور و برت هم مثل خودتن، اونقدر كه سر صبح حال ندارن ماشينشون رو وسط خيابون نذارن! اونقدر كه حال ندارن يك سانتي متر راهشون رو كج كنن و سر از شكم هم در نيارن....

حال و هواي بقيه رو كه مي بيني ديگه خودت هم حال نداري هي توضيح بدي و تعريف كني كه حال و روزت چطوره ، حتي براي اونا كه حكم فرشته نجاتت رو دارن، باز ميشي مثل يه سايه كه داره زندگي مي كنه.اونقدر تو لاك خودت ميري كه از صبح تا شب شايد بارها و بارها ياد اونا كه همدردت هستن بيافتي اما خبر نداشته باشي هركدوم كجان؟بيمارستان، خونه، سركار يا اصلاً اين ورا نيستن، اينطوري معلومه كه كلي حرف داري اما كمتر مي نويسي و شايد آهوي خسته، عليرضاي آينده، علي،‌كسري، پري و خلاصه كل وبلاگايي كه وقتي آنلاين ميشدي نمي تونستي بهشون سر نزني و كامپيوتر رو خاموش كني،هم مثل تو باشن.

اميدوارم كه همگي سلامت باشين. شايد (چرخش بعدي سيب) نوشته متفاوتي رو با انرژي مثبت رقم بزنه!

اندر حکایت اول سال:

 

ایام عید که میرسه همه از جمع اجتماع خارج میشن، و این برای من خیلی خوشاینده و هرسال خوشایندتر میشه ...نه اونقدر توی انزوا هستی که با خودت تنها بمونی و باز خودت و خودت باهم درگیر بشین، نه اونقدر تو قید و بند اجتماعی که مجبور باشی با همون نقابی که عرف هست ظاهر بشی....آره عید نه بوی لباسای تازه رو می ده، نه بوی دید وبازدید و مهمونی و خوشگذرونی.....شاید خنده دار باشه که بوی لباسی رو داشته باشه که با هزار چک و چونه می پوشی و توی آینه به زور می تونی دنبال خودت بگردی، بوی مسافرتایی رو می ده که داد می زنن آهای پسر میای بازی؟.....بوی کارایی که دلت می خواد انجام بدی و هزارتا دلیل دیگه برای اینکه بگی خدایا شکرت که توی محیط خونه آرامش دارم و راحتم، شکرت که دیگه توی این چهارچوب مجبور نیستی تظاهر کنی و عذاب بکشی....!

خدایا این آرامش نسبی 13 روزه رو بیشترش کن.

سال نو مبارک

چه خبره؟ یه کوه کار ریخته سرم! اما هنوز کلی حرف دارم....یه وقتا اونقدر حرف داری که حرف زدنت هم نمیاد و نوشتنت هم!!! شاید فقط گوش شنوای همیشگی و همراه بی ادعای قادرت می تونه آرومت کنه! یامحول القلوب ولاابصار.....حول حالنا الی احسن الحال

سال جدید متفاوت با تمام سالها شروع شد، یکی نزدیکم نبود اما از همیشه دورتر شده!، دیگه درس و مشقی نبود که وقت تحویل سال نیم نگاهی به اونا داشته باشم، یه کار جدید رو شروع کردم، و....هنوز زمزمه حول حالنا ته دلم هست، امیدوارم سال متفاوتی رو به پایان برسونم.