منم بی خبرم!
صبح كه بيدار ميشي باز خودتي و زندگي، فكر و خيال ول كنت نيست چون بايد امروز رو هم براي فردا بگذروني، انگار هيچ امروزي رو براي خودش تجربه نكردي! انگار همه آدماي دور و برت هم مثل خودتن، اونقدر كه سر صبح حال ندارن ماشينشون رو وسط خيابون نذارن! اونقدر كه حال ندارن يك سانتي متر راهشون رو كج كنن و سر از شكم هم در نيارن....
حال و هواي بقيه رو كه مي بيني ديگه خودت هم حال نداري هي توضيح بدي و تعريف كني كه حال و روزت چطوره ، حتي براي اونا كه حكم فرشته نجاتت رو دارن، باز ميشي مثل يه سايه كه داره زندگي مي كنه.اونقدر تو لاك خودت ميري كه از صبح تا شب شايد بارها و بارها ياد اونا كه همدردت هستن بيافتي اما خبر نداشته باشي هركدوم كجان؟بيمارستان، خونه، سركار يا اصلاً اين ورا نيستن، اينطوري معلومه كه كلي حرف داري اما كمتر مي نويسي و شايد آهوي خسته، عليرضاي آينده، علي،كسري، پري و خلاصه كل وبلاگايي كه وقتي آنلاين ميشدي نمي تونستي بهشون سر نزني و كامپيوتر رو خاموش كني،هم مثل تو باشن.
اميدوارم كه همگي سلامت باشين. شايد (چرخش بعدي سيب) نوشته متفاوتي رو با انرژي مثبت رقم بزنه!
پروردگارا!