تولد یک نابغه!

داشتم فکر می کردم: کدوم روز بود که من شروع کردم به تلقین!!!! کردن؟

خیلی فکر کردم .... نه نمی گم یادم نیومد چون:

یادم افتاد، زمانی که جشن تولد 3 سالگیم توی مهدکودک برگزار شد، آخ که چقدر از لباسم بدم میومد یه دوستی داشتم اسمش مروارید بود، هی میومد کنارم اعصاب نداشتم اونم ناراحت شد و گریه کرد!!!

همیشه یادمه وقتی با مروارید بازی می کردم دلم می خواست بترسونمش!!خیلی پلید بودم نه؟ اما یه دوست داشتم که همدستم بود و اسمش امید بود، فکر می کردم اگه من مثل مرواریدم پس چرا حوصله کاراشو ندارم ...اگه مثل امیدم پس چرا هی می گن برو کنار مروارید بشین...این چراها جواب داشت!!!

بعدها که بزرگتر شدم و مدرسه رفتم یه بار تو یه مهمونی شنیدم:

این بچه عقلش خیلی می رسه والا، از حالا فهمیده همه چیز دنیا به نفع مرداست، مثل اونا رفتار می کنه!!!!

چه باحال! من چقدر نابغه بودم و خبر نداشتم...فهمیدم چی شد..من دو سالم بود فهمیدم لباس پسرونه قشنگ تره..سه سالم شد فهمیدم بازیهای پسرونه هم بهتره...بعد از همون زمان هی فکر کردم و عقلم رسید که اصلاً همه مردا هی خوش به حالشونه، این بود که همه چیزم عوضی شد... اصلاً اگه همه دخترا مثل من نابغه بودن فلسفه روحیه دخترونه عوض میشد، اونوقت چی میشد؟؟؟؟

یه تشکر از خانم میلانی

- من خانم هستم، نه آقا.....آقای دکتر دلارام نه داراب

یه دفعه مثل بمب تماشاچیا از خنده منفجر شدن، خوب بابا چه خبرتونه!؟ مشکل داره دیگه،

-الهی دچار مشکل من بشی گریه ات بگیره!

تو دلم گفتم الهی همه اونا که مشکلات دیگران براشون مثل فیلم کمدی هست، یک لحظه دچار اون مشکل بشن، خنده رو لبشون بخشکه، و از ته دل گریه کنن!!!! شاید فقط یک ساعت کافی باشه، الهی آمین

 

نمی دونم فیلم اتش بس رو دیدید یا نه، توی این فیلم خانم میلانی در کنار مبحث اصلی جسورانه گریزی هم به تغییرجنسیت و ناهمگون بودن تی اس ها زده اند....

دختری که در خانواده سالها مانند یه پسر تربیت شده، و حتی در کودکی به اسم فرهاد صداش می زدن، و پسری که تی اس هست اما با وجود داشتن مجوز قانونی و پول کافی،با مخالفت خانواده روبرو است!!!!

اون دختر بعد از بلوغ دختری مستقل، با جسارت و البته با خصوصیات روحی یک دختر امروزی وارد جامعه شده و حالا ازدواج کرده، اما اون پسر حتی با اسم خودش هم بیگانه هست!!! و هنوز به دنبال یافتن هویت واقعی خودش چه برسه به شیطنت و عشق و عاشقی!....این یکی کودک درونش، با شیطنتهای کودکانه زندگیشو به هم ریخته و اون یکی هنوز کودک درونش فرصت خودنمایی پیدا نکرده انگار از اول وجود نداشته!!! افسرده و گریان حسرت لباس و مدل موی مورد علاقه اش رو می خوره.

با اینکه همه خندیدن و براشون مسخره بود، من خوشحال شدم چون جای همین صحنه های خنده آور  هم توی مطبوعات و رسانه های گروهی ما خالیه و اگه خیلیا نمی دونن یا برخورد بدی دارن،شاید واقعاً تقصیری ندارن. 

 نمی دونم نظر شما چیه؟!

نظر دلسوزانه!!!

یه وقتا دلت می گیره چون باید یه شانس مثال زدنی و اساطیری بیاری تا برای ادامه راه زندگیت والدینت یا اطرافیانت درکت کنن و آگاهانه راهنمایی و همفکری کنن، باید حسابی بدونن که چه مشکلی داری، و بدونن که بهترین راه حل ها کدوما هستن ....وگرنه کسی با بی اطلاعی نظر نده بهتره!!! می گین چرا؟

وقتی یه به ظاهر متخصص یا آدم آگاه میگه:

بابا بی خیال شی بهتره ها...آخه مگه لوس آنجلس زندگی می کنی؟ دو روز دیگه مردم چی می گن؟....اصلاً می دونی از راهای طبیعی بچه دار نمی شی و سر همین موضوع هم ممکنه نتونی زندگی مشترکی داشته باشی؟

-آخ دلم می خواد سرم رو بکوبم تو دیوار....آخه چی بگم؟ من همینطوریشم نه بچه دار خواهم شد و نه حتی ازدواج خواهم کرد...حالا بماند که ازدواج فدای سرمون، حتی از یه مهمونی رفتن یا لذت های کوچیک مثل لباس پوشیدنم محرومم!!! و برام یه وقتا حکم عذابه

اصلاً بذار با زبون دیگه جواب بدم، با زبون آشنا:

مسائل جنسی توی خانواده های ما یعنی منطقه ممنوعه، رسمه که تا وقتی سن ازدواجت نرسیده این حرفا :حرف زشته، اصلاً نباید کنجکاوی کنیا، کار بچه های بده!

یکم که بزرگتر شدی از حرفای درگوشی می فهمی: بچه رو خدا با بارون از آسمون نمی فرسته برای والدینش! یا کادو نمی کنه بده باد صبا بیارش....اونوقت می گی عجب پس مامان بابا هم کار بد کردن؟؟؟؟ و چقدر برای بزرگترا متاسف میشی که کار بد می کنن و به بچه ها می گن اصلاً حرفشم نزنید، وقتی بزرگ شدید انجام بدید اما مثل ما به روی خودتونم نیارین!!!!آخه طبق سنت و رسوم ما این کارا خیلی خلاف بالایی هست.

تی اس ها اگرم بچه دار بشن، به روشهای طبیعی هرگز نخواهند شد...پول و علم زحمتش رو می کشن!! به طرف گفتم: خوب حداقل خوبه که اگر خدا بخواد و یه روزی بچه ای داشته باشم سرش رو بالا میگیره و به دوستاش می گه مامان بابای من کار بد نکردن و من رو دکترا بهشون دادن!!!!حالا شما برین خودتونو وکوشین چون خانوادتون کار بد می کنن جایی هم نگینا، آخه می دونید که : اونوقت مردم چی می گن.

این جواب طبق همون منطقی هست، که سوالش اومده!!

هویت

8 ماه پیش خیلی اتفاقی فهمیدم که توی دنیا من یکی یدونه آفریدگار نیستم!!! و مثل من در کشورم و دنیا وجود دارن، هرچند مشکلات زیادی وجود داره و خواهد داشت اما همین قدر که بدونی هویتی داری و حقی خودش بهترین منبع انرژی هست....همه می دونن توی دنیای واقعی به دوستی ها نمی شه اعتماد کرد، چه برسه به دنیای مجازی، اما یه وقتها هم برعکس قضیه صادقه، همین جا یه اجتماع کوچیکی داره بوجود میاد که می تونه مسکنی برای تنهایی افراد TS باشه، جلوی خیلی از گمراهیها رو بگیره، نشون بده ما وجود داریم و حقوقی داریم: مشروع، علمی، قانونی، و نه منحرفیم، نه خلافکار و مضحک و زنگ تفریح دیگران

خیلی ها ما رو درک نمی کنن، توی گرفتاریهای خودشون جایی برای مشکل ما و حرفهای ما هم ندارن: حق هم دارن، همه باید اول به فکر زندگی خودمون باشیم...

پس نمی شه ازشون توقع داشت....همین که بفهمن ما هم وجود داریم و حق زندگی خودش کافیه. ماهم باید تلاش کنیم.... اگه دیگران ما رو نمی بینن یا منکر هویتمون می شن به خاطر اینه که همیشه به خاطر خوشایند اونا و باورهای سنتیشون پنهان شدیم و حتی حق زندگی معمولی رو از خودمون گرفتیم...

مهمونی

وقتی اطرافیان با شادی می گن، مبارکه ....چشم خدمت میرسیم، علامتیه برای طرح ریزی یه تاکتیک جدید جنگی...«من نمی یام چون لباس ندارم، حال هم ندارم لباس بخرم!!و....»!یه وقتا که طرف مقابل خیلی سمج هست و می بینی هرچی بیشتر بهانه بیاری اعصاب خودت داغون میشه، باید تسلیم شد.

توی جمع که میرسی نگاههای غریبه زیاد برات مهم نیستن آخه یه عمره عادت کردی...اما آشناها هرکدوم به نوعی یادت می اندازن که: شگفتا هنوزم با همه دنیا فرق داری!...یکی داد میزنه: فلانی پس کی ما رو سورپرایز می کنی مثل خانمها ببینیمت، بابا با برادرت اشتباه گرفتمت...آماج جملات وابسته اونقدر بی وقفه حمله ور میشن که تو دلت میگی، این جماعت یاد نمیگیرن یک کلمه بگن سلام و خلاص...چقدر گیرمیدن!

ترجیح می دی زودتردراولین جایی که دردسترست هست مستقر بشی....امان از روزی که بخوان برات آرزوهای خوب خوب کنن...نمی تونی بگی با حرفاشون روحت رو چقدر خنجر میزنن، اگه بگی یه چیزی می شی تو مایه های مشرکین و کفار....خلاصه آخر عاقبت خوبی نداره...پس سکوت می کنی و لبخند می زنی...اون وسط یه تکه دستمال کاغذی هم سلاح خوبیه برای اینکه نگاهت با نگاهی تلاقی نکنه....آخه سرت رو که بالا بگیری چند حالت بیشترنداره، یا بهت میگن :

-         وا!باز که موهات رو کوتاه کردی، بابا یه بار تحمل کن بلند شه اونوقت اینقدر خوشت میاد که دیگه محاله کوتاه کنی.

-         چرا آرایش نمی کنی؟؟ بدت میاد خوشگل تر بشی؟؟ بابا برای این ابروهات یه فکری بکن اینجوری قیافت خیلی خشن و اخمو میشه ها! وای وای وای این دستات چرا عین دست گوریل هست؟( خوبه پاهام رو نمی بینن، می بینین نهایتاً فکرشون یه آدم لاابالی و شلخته رو شناسایی می کنه)

-         پس کی می خوای از این تیپ در بیای؟ عین پسربچه های 14 ساله می شی ها!(انگار خودم کورم و نمی فهمم یا چند فاز عقبم و خیال می کنم اینجوری عین دختر شایسته های خوشگل بیست ساله میشم!!!)

اونقدر لبخند بهشون تحویل داده ای که یه وقتا شک می کنن مشکل تکلمی داشته باشی!!یا اونقدر محجوب و خجالتی هستی که دنبال مامانت می گردن، بپرسن این کوچولو چند سالشه.

حتی راحت نمی تونی بخندی، چیزی بخوری ، یا حتی نگاه کنی چون اونها هم می دونن بینشون غریبه هستی ....دیگه عضلات صورتم خسته شده اینقدر الکی خندیدم...توی جماعت خانمها انگار بین ساکنین مریخ هستی....حجاب هم شده بهانه، فکر می کنن وقتی خودشون تنها هستن و مجلس زنونه مردونه جدا میشه، حتما باید تلافی تمام ثانیه هایی که حجاب داشته اند رو دربیارن...یه وقتا یه چیزایی می پوشن که اگه چیزی نپوشن، کمتر جلب توجه میشه...استغفرالله!

 باز سرت رو می اندازی پایین...اگه میشد، یه چنین جاهایی با خودم یه کتاب 500 صفحه ای می بردم وتمامش رو می خوندم...بدترین لحظه وقتیه که بهت گیر بدن پاشو برقص..اگه زبونم لال بخوای دو قدم راه بری هم میشی نقطه بحرانی مجلس چه برسه که بخوای برقصی،هرقدر هم سعی کنی ناز و ادا بیاری مشتت باز میشه...پس اگه شده شش نفر دستت رو بگیرن،عین وحشیا خودت رو به درو دیوار بکوبی و اونارم شهید کنی،  نباید بلند شی.

چه کنیم دیگه من تفلکی محجوب و ساده و خجالتیم، که حتی سرم روهم بلند نمی کنم!!!! (البته خصوصیت شلختگی و فراری بودن از نظافت و شیک پوشی فراموش نشه- معلوم نیست به کی رفتم؟!!)

حتماً این رو هم می دونین، برای بعضیها توی مهمونیای اینجوری  لباس زیبا، مدرک بالا، و ازدواج دم بختها مایه آدمیت هست...اگه یکیش هم بود خودش 5ساعت پز و مباهات داره هم برای بعضیها و هم برای خانواده بعضیها( مخصوصاً مادراشون)

اگه یکی از این بعضیها بیاد دور و برت کارت ساخته هست..حالا شکر خدا که همه کم و زیاد یه مدرکی دارن و اینجا رو میشه پاتک زد...اما امان از خوشگلیه دختراشون (خوبه که اکثراًهم به شکرانه نعمت لوازم رنگ و نقاشی- ببخشید آرایش-و پزشکان زحمتکش و چیره دسته...راستی هیچ دقت کرده اید که جدیداً یه سری از دخترای خوشگل شبیه هم هستن انگار اینا چند قلو بودن و شهرداری بین خانواده ها پخششون کرده!بگذریم...گفتم بعضی ها بی احترامی به خوشگلای واقعی نشه)معمولاً اینجور آدما برات نسخه های زیادی می پیچن می دونن اگه فلان کار رو کنی خیلی بهت میاد، اگه خواستی بینیت شبیه بعضی از افریده های خداوند بشه!!می دونن پیش کدوم دکتر بری آنچنان در مسائل پزشکی زیبایی ابراز فضل می کنن که سعی می کنی چونه آویزوونت رو از زمین بلند کنی.

وای به حال روزی که طرف ازدواج کرده باشه یا در شرفش باشه...که خودش بحث مفصلی داره...کم کم هم که دیگه عروس خانمها از نظر سنی جای دخترای من رو دارن!اونوقته که بزرگترین مشکل و عذابت شروع میشه، چون اگه بحث به تو بکشه عن قریبه که منفجر بشی، چطوری می تونی توضیح بدی احساست و نیاز درونیت چیه؟ برای جماعتی که اطلاعات امور جنسیشون در حد صفره، چون از نیاکانشون به ارث برده اند که کسب اطلاع در این امور گناهه و همه تمایلات وابسته به اونم منفوره...اونقدر که باورشون نمیشه این هم از نعمات خداوند به انسانه...صورت مسئله رو پاک می کنن اما توی دلشون می دونن با این کار آتشفشانی درونش ایجاد میشه که اگر بخوان هم نمی تونن و بلد نیستن مهارش کنن.

چطوری باید از این جماعت انتظار داشته باشم بفهمن و درک کنن، درون و بیرون من چقدر متفاوت هست، اونقدرکه...توضیح فایده ای نداره...کارتونهای دوران کودکی رو یادتونه چوب اون فرشته یا جادوگر رو باید گرفت و زد به بعضی از آدمها، اونها رو برای یک نصفه روز عوض کرد زنها رو مرد و مردها رو زن کرد، بعد از اونها پرسید چرا نمی تونی مثل ظاهرت عمل کنی؟!

خلصه اینطوریه که توبه می کنی توی هیچ جمعی حاضر نشی، چون از در توانت نیست که از روح اسیرت دفاع کنی و هر حرفی می تونه بر زخمهاش اثر بگذاره......این جملات رو دقیقاً یک هفته پیش در نهایت دلسوزی گوینده، شنیدم:

«توی رفتارت اصلاً نشانه ای از ظرافت نیست، خیلی هم خوب نیست اینقدر طبیعت یه خانم خشن باشه،بالاخره باید برای جنس مخالف یه جذابیتی داشته باشی!!!اما اینجوری برای خانها بیشتر جذابی تا آقایون!!رفتارت رو عوض کن!» و من باز هم خندیدم.....اما این بار به ریش دنیا خندیدم، خندیدم چون جواب اون آدم و بقیه رو دارم.....خندیدم چون دیگه خودم رو خوب می شناسم، حتی اگه همه دنیا انکارم کنن، راهم رو پیدا کرده ام و با امید به خدا تا جاییکه توان دارم برای زندگی و حق مسلمم تلاش خواهم کرد.

امیدورام همه بتونیم، یکدیگررو درک کنیم.و به هم احترام بگذاریم.