چه احساس بدیه:

 با خودت بارها عهد می کنی و خودت نمی فهمی چی شد که عهدت رو شکستی! می دونی عشق یعنی خودخواه نبودن اما بازهم از اطرافیانت متوقع هستی! می دونی چقدر مدیونشون هستی و حالا دیگه نبودت بیشتر از حضورت جواب گوشه ای ازخوبیهاشونه، اما بازم می خوای همیشه حتی توی ناراحتیها به زور کنارشون باشی!!!تصمیم می گیری یا علی بگی اما انگار بلند نشده خستگی همه وجودت رو می گیره....با همه بی ارزشی دنیا زندگی برات اونقدر ارزش داره که نمی تونی از خودت بگذری...هنوز هم می خوای خودت رو دوست داشته باشی...امیدواری روزی بتونی سرت رو بالا بگیری و بگی این منم با تمام خصوصیات بد و خوبم...تازه داری راهها رو سبک سنگین می کنی در حالیکه تا الان می بایست کلی از راه طی شده باشه.چقدر فرصت باقی مونده؟ هیچ کس نمی دونه.

چی لازمه؟! توان مضاعف عین تراکتور - اراده قوی و قویترعین فولاد - امید اونقدر که به دل خوشت بخندن – صبر ایوب هم که داری، این یکی رو انگار از اول زیادی داشتی!.... حافظه باید یاری کنه، توکل و ابمان چاشنی لحطه ها بشه: باید نه به زبون بلکه به دل باورکنی توی عالم فرمانروا اونه که یادش کنی و اعتماد داشته باشی جز خیر برات چیزی نمی خواد...حس خوبیه فقط حافظه و دل باید یاری کنن ( از جی 5 هم کاری بر نمی یاد!!چند وقته دور مچم هم نخ بستم اما بازم پاک یادم رفت!!!)

ََMark Angelo:FTM fom USA

این پست رو به اونا که از سرورهای عادی به اینترنت وصل می شن پیشنهاد نمی کنم ...چون دنبال دویدن روی اعصابتون نیستم!!!...یه مقدار طول می کشه و اونا که سرعت نت با جونشون کاری نداره برن ببینن:

We are creation of Lord

We are creation from nature

A NATURE`S CHOICE

 

http://www.current.tv/watch/13478428

یه روز مثل روزای دیگه...یه لحظه مثل...

از پله برقی مترو بالا می رفتم و مثل همیشه حسابی تو فکر بودم،اما حس کردم یه مقدار ترافیک ایجاد شده...انگار آخه آخر خط پله موزه! سیار بود.... یه دوربین مخفی کم بود ،بعضیا پاشون رو پله آخری جا گذاشتن، بعضیا انگار از کنار افعال حرام یا عین نجاست رد می شدن، چندتایی نشون دادن دایره دید انسان می تونه اونقدر وسیع باشه که وقتی چونه به گردن می چسبه روبروت رو راحت ببینی، یا اینکه عقب عقب بری و وقتی به باجه کنترل بلیط می رسی بی خیال بیرون رفتن بشی....خلاصه طوری بود که متصدی بلیط اومد به بندگان خدا کمک کرد تا به حال عادی برگردن، ای بابا یادم رفت سوژه رو بگم:

یه ترنس ام تو اف با موهای کوتاه، یه ته آرایش، ابروهای باریک، قد نسبتاً کوتاه، لباسشم اسپرت بود.....اما داشت به زمین و زمان ناسزا میگفت و این حسابی تابلوش کرده بود چون حرکات دست و صورت و حرف زدنش به مذاق جامعه خوش نمی یومد.

دوتا دختر و یه پسر کنارش ایستاده بودن، راستی چرا مردونگی به اینه که بری جلو متلک بگی و نهایت خانم بودن اینه که به این متلک لبخند ملیح بزنی!! یکی از دخترا داشت روسریش رو می خورد تا معلوم نشه لبخند!!!! می زنه، اون یکی هم با لبخند آویزوون کیف پسره شده بود تا جلوی متلک بارون شدن اون ترنس رو بگیره! پسره هم هول کرده بود و هرچه در چنته داشت نثار ترنسه می کرد....خلاصه با داد زدن متصدی این کشمکش ختم شد و اون سه نفر پشت سر من راه افتادن....

پسر: دیدی چقدر ضایع بود، اینا رو باید جمع کنن

دختر1: حالا تو چرا اینقدر هول برت داشته بود؟

پسر: آخه خیلی باحال بود، ناز کردنش رو دخترا هم ندارن! دیدی دستاش رو چطوری تکون می داد و چطوری فحش می داد؟ خیلی ناز داشت.

دختر2: خوب اینا مریضن دیگه، باید 15-20 تا خرج کنه تا خودش رو ردیف کنه و شبیه دخترای معمولی شه.

پسر: اااااااااا، 15-20 تا؟ خوب بره خودش رو بکشه که بهتره.

و شاید این از بهترین صحنه هایی هست که ترنسها، مخصوصاً ام تو اف ها باهاش مواجهن.......

عیدتان مبارک

 

هرچی دلتون خواست آرزو کنید.هرچی دلتون خواست بخورید و بیاشامید!!!هرچی می تونید شاد باشید.عیدی هم فراموش نشه: دعای خیر ...به زودی با یه خاطره معمولی و شاید روزمزه! برمی گردم