و اما اونا که مثل من هستن

می دونین یه دنیا تیر بدبینی به طرفمون نشونه رفته

و تازه داریم خودمون رو اثبات می کنیم

حتی بعضیا فکر می کنن خدا و مذهب رو هم نمی شناسیم

خیلیا .هیچ حقی برامون قائل نیستن. حتی توی امور طبیعی زندگی

و همه جا باید به ساز جسمت برقصی نه به احترام روحت.ذاتت و افکارت

خلاصه خیلی دردسرای دیگه................

حالا که داریم راحت حرف می زنیم. حالا که بعضیا حرفهامون رو گوش می دن و می خوان ببینن چی می گیم درسته که به خاطر اشتباه و تند رفتن یا الکی اغراق کردن. خودمونم به بدبینی نگاهها کمک کنیم؟

واقعاْ هدف همینه؟ بعضیا دارن از ترنس سکشوال و همجنسگرا و هزار تا مدل دیگه یه آشی برای خودشون و بقیه می پزن که روغنش قابل محاسبه نیست.

بعضیا هم که فقط به یه جنبه زندگی چسبیدن.....حالا ما هی داد بزنیم و حقمون رو بخوایم و بگیم ما خاد رو می شناسیم ما زندگی سالم می خوایم و ما رو درک کنین!!!!!!!!!!!

واقعاْ این درسته؟

نمی دونم باید چه کار کرد

دور و برم رو که نگاه می کنم سرگیجه می گیرم

یه دنیا دردسر ( + ) دردسرایی که همه آدما تو زندگی دارن

یه دنیا فکر ( ـ ) فکر به محقق شدن خیلی از آرزوهای بزرگ و حتی داشتن یه حق کوچیک

یه دنیا شک توی یه ذره زمان ( / ) یه آدم تنها

یه دنیا  هراس ( * ) همه لحظه های کوچیک و بزرگ زندگی

و

( تنفر از وجود خاکی )مثبت بی نهایت * فاکتوریل

و

برو خوش باش زندگیت رو درست بساز

به نظرتون میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

البته چاره ای نیست . ما سعی می کنیم و توکل

یه روز فکر کردم آبروم رفت!

یه روز دیدم بین بچه ها کسی هست که ظاهراً حال و هواش عین خودمه! موهای کوتاه ، لباس پسرونه، اما فرقهاییم داشت: از حرکاتش نگم بهتره!!! خیلی شر و شور بود، حرف زدنشم که: گمانم فرهنگ اوباش خیابونی رو حسابی برگزیده بود...... تا با من آشنا شد ابراز خوشحالی کرد و گفت: « فکر نمی کردم یکی مثل خودم اینجا پیدا بشه!!اما پسر چرا اینقدر پاستوریزه حرف می زنی؟ خودمونی باش» خلاصه کارهاش برای خود من هم جالب بود:

تا اینکه رفتیم اردو و سر شوخی، خنده .ماجراها درست کرد : شروع کرد به انتخاب دوست دختر و یه سری -تابلو بازی- و دست آخر هم ......................................( این قسمت سانسور فرهنگی اخلاقی شده به جاش پیام بازرگانی ببینید) ،

 راستش من به خودم شک کرده بودم که من خیلیم عادیم و این بنده خدا اوضاعش خیلی اورژانسه!

اصلاً بدم اومده بود،از خودم از اون از وضعیتی که می دیدم. پیش خودم فکر کردم چقدر وحشتناکه حتماً من هم به دید بقیه همینطوریم، حرفهای بچه ها رو که شنیدم مغزم سوت کشید: « طرف حتماً انحراف اخلاقی داره، عین مردا رفتار می کنه، همجنس بازه، خطرناکه دیدین فلان کار رو کرد؟ دیدین هیچ کس هم حریفش نیست و ....الخ»

ترجیح دادم با اون آدم حتی سلام علیک هم نداشته باشم، بعد ازیکی دو سال دیدم قیافش عوض شده، سعی می کرد رفتارهاشم دخترونه باشه ، ازش پرسیدم چقدرعوض شدی؟ گفت آره خوب زندگیه دیگه، ماه بعد ناز و ادا، و ماه بعد قاپیدن دوست پسر این و اون!!!

آخرشم گفت : تنوع دیگه........

نفهمید با من چه کرده! نفهمید امثال اون چقدر امثال من رو به وحشت می اندازن! نفهمید چقدر نگاهها رو نسبت به ما که همیشه مجبوریم ذاتمون رو پنهان کنیم، بدبین می کنن........

 

زندگی ما همیشه غم نیست

داشتم به بدترین اتفاقات ممکن فکر می کردم. و به زندگی با همون نگاه خیره شده بودم.....اونقدر بدبین بودم که حتی با شک و تردید به خودم گفتم باید کاری کرد!............

آخه خودم هم تازه فهمیدم که راه حلی وجود داره.... بعد از خودم به دوستان نزدیکم گفتم.....برام خیلی جالب بود اونقدر منطقی برخورد کردند. که دلم می خواست ساعتها باهاشون حرف بزنم.....خیلی عادی برخورد کردن و حتی راهنماییم کردن....خودم شک کرده بودم ... اما دوستانم واقعاْ به من نیرو دادن....ازشون ممنونم و امیدوارم اوضاع به همین منوال پیش بره

 شاید تعداد این آدمها زیاد نباشه....اما یه روز عرف ما رو این افراد تشکیل می دن....از ما که گذشت!!! .... بالاخره یه روزی درست میشه.

خلاصه: فهمیدم همیشه هم .همه چیز بد نیست .... خدا رو شکر می کنم که اطرافیانم من رو درک می کنند.....شاید بهتره همیشه با دید مثبت نگاه کنیم و شجاعانه پیش بریم .... این مدار زندگی یه روزی هم جهت با ما می چرخه.....

خدا رو شکر می کنم :امروز بعد از سه چهارماه کابوس و عذاب. روز بسیار عزیزی بود...